استاد پیر از شاگرد غمگینش خواست تا مشتی نمک در لیوان آبی بریزد و سپس از ان بچشد. لیوان بودن را کنار بگذار و دریاچه باش !
سپس از او پرسید: چه مزه ای می داد؟
جوان گفت : وحشتناک بود
سپس استاد جوان خواست که دوباره قسمتی نمک بردارد اما این بار آن را در دریاچه ای بریزد و از آن بچشد.
پس از او پرسید : چه مزه ای می داد؟
جوان گفت : خوب . استاد گفت : نمک را احساس کردی ؟
جوان گفت : خیر
استاد در کنار شاگردش نشست ئپو دستان او را در دست خود گرفت و گفت : غم و ناراحتی زندگی مثل همین نمک می ماند نه کمتر و نه بیشتر .
مقدار غم و درد هیچ گاه کم و زیاد نمی شود همواره ثابت است اما مقداری که ما می چشیم با توجه به ظرفی که در آن قرارش می دهیم تغییر می کند پس هنگام فرا رسیدن درد و غم سعی کن تا ظرفیت را افزایش دهی .
نوشته شده توسط :
بازديدهاي امروز:
9 بازديد
بازديدهاي ديروز:
26 بازديد
مجموع بازديدها:
61465 بازديد
پست الكترونيك
پارسي بلاگ
درباره من
ضریـــح عشق [58]
حـرف دل [20]
باغ شهــــادت [13]
سکــــــــــوت عشــــــــــــق [45]
بهشت کوچک ما [45]
عطر شقایقهای عاشــــــــق [27]
گل نرگس فدای رنگ و بویت [18]
ضریــــــــــــح عاشقــــــــی [43]
[آرشیو(8)]
عاشق آسمونی
اخبار دنیای عشق
صدفم چشم به راهتم برگرد
پژوهشگر جوان
فانوس
.:: معلم اندیشه و بیان ::.
سخنی با سید مرتضی
حـرف دل با سید مرتضی
*
*